چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید،
حال آن که خیرِ شما در آن است.
و یا چیزی را دوست داشته باشید،
حال آنکه شرِّ شما در آن است.
و خدا میداند، و شما نمیدانید.
دو برادر برای تفریح به ییلاق های خارج از شهر رفتند.
در بین راه بر سر زمان استراحت اختلاف نظر پیدا کردند
و یکی از آن ها در اثر عصبانیت
بر روی دیگری سیلی محکمی زد.
آن یکی که سیلی خورده بود سخت آزرده شد،
اما بدون آن که چیزی بگوید
روی شن های کنار رودخانه نوشت:
«امروز برادرم به من سیلی زد.»
سپس راه خود را ادامه دادند
و به قسمت عمیق رودخانه رسیدند.
آن برادری که سیلی خورده بود پایش لغزید
و نزدیک بود با جریان آب به سمت پرتگاهی خطرناک برود
که برادر دیگر ، او را نجات داد.
وقتی نفسش بالا آمد سنگ تیزی برداشت
و به زحمت روی صخره ای نوشت:
«امروز برادرم ،جانم را نجات داد.»
برادرش با تعجب پرسید:
«چرا آن دفعه روی شن ها نوشتی
و این بار روی صخره؟»
دیگری لبخند زد و گفت:
«وقتی بدی می بینیم باید روی شن ها بنویسیم
تا به راحتی با جریان آب شسته شود
و وقتی محبتی در حق ما می شود
باید روی سنگ سختی حک کنیم
تا برای همیشه بماند.»