یک روز که پیغمبر در گرمی تابستان
همراه یاران رفت در سایه نخلستان
دیدند که زنبوری،از لانه خود زد پر
آهسته فرود آمد بر دامن پیغمبر
بوسید عبایش رادور قدمش پر زد
بر خاک کف پایش صد بوسه دیگر زد
پیغمبر از او پرسید آهسته بگو جانم
طعم عسلت از چیست؟
هرچند که می دانم.
زنبور جوابش داد:
چون نام تو می گویم
گل می کند از نامت صد غنچه به کندویم
تا نام تو را هر شب چون گل به بغل دارم
هر صبح که برخیزم در سینه عسل دارم
از قند و شکر بهتر خوشتر زنبات است این
طعم عسل از من نیست طعم صلوات است این.
شعر از.....
اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم.
میلاد بنی مکرم اسلام بر محمد (ص) و آل پاک و مطهرش مبارک.