مادامی که گیلاس بابند باریکش به درخت متصل است
همه عوامل در جهت رشدش در تلاشند.
باد باعث طراوتش میشود
آب باعث رشدش میشود
و آفتاب به او پختگی و کمال میبخشد.
اما....
به محض پاره شدن آن بند و جداشدن از درخت
آب باعث گندیدگی
باد باعث پلاسیدگی
و آفتاب باعث پوسیدگی و از بین رفتن طراوتش میشود!
بنده بودن یعنی همین...
یعنی بند به خدا بودن
که اگر این بند پاره شود
دیگر همه عوامل در فساد ما موثر خواهد بود.
پول ،قدرت، شهرت و زیبایی .....
تا بند به خداییم برای رشد ما مفید و بسیار خوب است
اما به محض جداشدن بند بندگی
همه آن عوامل باعث تباهی و فساد ما میشود
«دل قوی دار که بنیاد بقا محکم از اوست»
معلمی بود بنام محمد جعفر خیاطی ،
عجیب ترین معلم دنیا بود ، امتحاناتش عجیب تر...
امتحاناتی که هر هفته میگرفت
و هر کسی باید برگه ی خودش را تصحیح میکرد...
آن هم نه در کلاس،در خانه...دور از چشم همه
اولین باری که برگهی امتحان خودم را تصحیح کردم
سه غلط داشتم...
نمیدانم ترس بود یا عذاب وجدان،
هر چه بود نگذاشت اشتباهاتم را نادیده بگیرم
و به خودم بیست بدهم...
فردای آن روز
در کلاس وقتی همه ی بچهها برگههایشان را تحویل دادند
فهمیدم همه بیست شدهاند به جز من...
به جز من که از خودم غلط گرفته بودم...
من نمی خواستم
اشتباهاتم را نادیده بگیرم و خودم را فریب بدهم...
بعد از هر امتحان آنقدر تمرین میکردم
تا در امتحان بعدی نمرهی بهتری بگیرم...
مدتها گذشت و نوبت امتحان اصلی رسید،
امتحان که تمام شد ،
معلم برگهها را جمع کرد و برخلاف همیشه در کیفش گذاشت...
چهرهی هم کلاسیهایم دیدنی بود...
آن ها فکر میکردند این امتحان را هم مثل همهی امتحانات دیگر
خودشان تصحیح میکنند...
اما این بار فرق داشت...این بار قرار بود حقیقت مشخص شود...
فردای آن روز وقتی معلم نمرهها را خواند
فقط من بیست شدم...
چون بر خلاف دیگران از خودم غلط میگرفتم ؛
از اشتباهاتم چشم پوشی نمیکردم و خودم را فریب نمیدادم...
زندگی پر از امتحان است...
خیلی از ما انسانها آنقدر اشتباهاتمان را نادیده میگیریم
تا خودمان را فریب بدهیم ...
تا خودمان را بالاتر از چیزی که هستیم نشان دهیم...
اما یک روز برگهی امتحانمان دست معلم میافتد...
آن روز چهرهمان دیدنی ست...
آن روز حقیقت مشخص میشود و نمره واقعی را می گیریم...
تا میتونی غلط های خودت را بگیر
قبل از این که غلطت را بگیرند.