شکوائیه قرآن
و اما مردمی عامی، با قلب رئوف و روح آرامی،
نیاز آرزوشان را در الفاظم نشان گیرند،
بدون آنکه در اعماق فرمانم، پیامی از خدا گیرند
و پای در راه بگذارند
من از آنان گله دارم هزاران صد هزاران گله دارم
یکی خواند مرا گنگ و غلط،
با چهچهی گوئی که آهنگ غنا هستم!
یکی بندد مرا بر بازویش،
بی فهم و بی درک و تامل ،
برای آنکه خیر الحافظین هستم!
یکی آویزدم بر گردنش، گوئی صلیبی ازطلا هستم!
یکی هم بهر حفظ مال و جانش، غافل از یاد خدایش،
ببندد یک قطعه ام را بر خودش، بر جان و مال و بچه اش
تا از بلا و درد و آتش در امان باشد.
من از آنان گله دارم هزاران صد هزاران گله دارم
تنها ذکرالفاظم،تهی از معنی ، چون وردی مقدس،
بی تفهم بی تعقل ، بی تامل بی تفکر !
تنها برای رفع حاجت یا ثواب آن نثار رفتگان و بس.
فلانی در تمام زندگانی ،
ندارد با من هیچ آشنایی ،
ولی هنگام تردید و بلا تکلیفی اش
در انتخاب مسکن و یاری و آغاز هر کاری ،
به دامانم زند دست و گشاید لای اوراقم که یابد راه خود را ،
خوب یا بد؛ یا میانه
که بعد از آن تمام عذر و تقصیر و گناهش را به پای من بیندازد!
من از آنان گله دارم هزاران صد هزاران گله دارم
برای یمن هر مسکن مرا با آب و آیینه به آنجا می برند
که شاید مبارک گردد آن خانه،
اگر چه هر خلاف و هر گناه و هر تباهی ها در آن باشد!
کنار هفت سین سفره شان
در صف سیر و سماق و سرکه سنجد
به همراه صداق زن ،
به پیش چشم داماد سیه پوش و عروس نقره ای دامن،
کنار هزاران معصیت در پیش نامحرم،
به دنبال طبل و نی و آواز و رقص و پایکوبی شان؛
من حاضرم؛ اما برای چه؟
من از آنان گله دارم هزاران صد هزاران گله دارم
قرآن برای خواندن و ثواب تا کی؟!
و برای اندیشیدن و عمل از کی؟!
یا عزیز یا علیم
آتشی نمى سوزاند "ابراهیم" را
و دریایى غرق نمی کند "موسى" را
مادری، کودک دلبندش را
به دست موجهاى خروشان "نیل"می سپارد
تا برسد به خانه ی فرعونِ تشنه به خونَش
یوسف را برادرانش به چاه مى اندازند
سر از خانه ی عزیز مصر درمی آورد
مکر زلیخا زندانیش می کند ،
اما عاقبت بر تخت ملک می نشیند
از این "قِصَص" قرآنى هنوز هم نیاموختی؟!
که اگر همه ی عالم قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند
و خدا نخواهد ، نمی توانند
او که یگانه تکیه گاه من و توست
پس ؛
به "تدبیرش" اعتماد کن ،
به "حکمتش" دل بسپار ،
به او "توکل" کن ؛
و به سمت او "قدمی بردار" .
بیاییم در سال جدید به گونه ای دیگر بیندیشیم
به گونه ای خداپسندانه
نه از سر جهل و نادانی
نه از سر تعصب و خودخواهی
مگر تا کی فرصت زندگی کردن ،
به ما داده اند
چرا تمام دنیا و آخرت خود را به نگاه دیگران فروخته ایم
چرا نگاه خدا را در زندگیمان حس نمی کنیم
بیاییم با تمام وجود
از خداوند بزرگ بخواهیم در سال جدید
بینشی به ما عطا کند
که اهدافمان ، افکارمان، عملکردمان، گفتارمان
همه و همه
خداپسندانه باشد.
بهار باش...
بهار ،اتفاقی نیست که در تقویم ها بیفتد و روی کاغذ.
بهار ، ماجرایی نیست که در گوشی های موبایل رخ دهد
با پیامهایی نوروزی که هزاران بار دست به دست می گردد،
بهار اتفاقی است که
در دل می افتد
و در جان
و در رفتار
و در زندگی.
هیچ درختی پیام تبریکی برای کسی نمی فرستد.
اما می شکفد ،
جوانه می زند،
شکوفه می کند،
سبز می شود و...
و ما با خبر می شویم که بهار است
و ما می فهمیم که این چنین بودن مبارک است.
درختی که از شاخه ها و شانه هایش
برف و یخ و قندیل های زمستانی آویزان است،
بهار باش
نه بهار تقویم
که بهار تصمیم.
دو چیز در زندگی به موفقیت
کمک می کند
نحوه برخوردتان وقتی همه چیز دارید
نحوه رفتارتان وقتی هیچ چیز ندارید
خوشبینی، آهنربای خوشبختی است.
اگر مثبت بمانید،
اتفاقات و آدمهای مثبت،
به سمت شما جذب می شوند
نگذارید گوشهایتان، گواه چیزی باشد
که چشمهایتان ندیده.
نگذارید زبانتان ، چیزی را بگوید
که قلبتان باور نکرده
صادقانه زندگی کنید.
برای انسان های بزرگ،
بن بستی وجود ندارد.
زیرا آنها بر این باورند که :
یا راهی خواهند یافت ،
یا راهی خواهند ساخت.
از کمکی هرچند کوچک، دریغ مکن. شاید کلید بهشت باشد. برای کسی که آهسته و پیوسته می رود، هیچ راهی دور نیست. لحظه ها ، نه دیر می آیند و نه زود، آن ها درست سر وقت می آیند. این ما آدم هاییم که دیر یا زود می رسیم. مهم نیست که آخرین زلزله زندگی ات چند ریشتر بود... مهم نیست که درآن زلزله چه چیزهایی از دست دادی! مهم این است که دوباره از نو بسازی... جهانت را ، زندگی ات را ، باورت را... مهم شروع دوباره است. آدم های منفی به پیچ و خم جاده می اندیشند و آدم های مثبت، به زیبایی های طول جاده... عاقبت هر دو ممکن است به مقصد برسند، اما یکی با حسرت و دیگری با لذت! قدر لحظه ها را بدان زمانی می رسد که تو دیگر قادر نیستی بگویی: « جبران می کنم »
سال 1397هم گذشت
خیلی ها تاختند
خیلی ها باختند
خیلی ها سوختند
خیلی ها ساختند
خیلی ها نفس کشیدند
خیلی ها از نفس افتادند
خیلی ها که می خندیدند ، آلان گریه می کنند
خیلی ها که گریه می کردند هم اکنون می خندند
خیلی ها آمدند ( تولد)
خیلی ها رفتند ( مرگ)
آنهایی که آمدند شاید همیشه نتوانند بمانند
اما آنهایی که رفتند برای همیشه رفتند
زندگی خیلی سخت است
اما گاهی به سختیش می ارزد
مهم نیست که دنیا خیلی بی رحم است
مهم این است که ما رحم داشته باشیم
و تا زنده ایم قدر یکدیگر را بدانیم.
بی منت بزرگمان کردند
بی منت مهربانیشان را خرجمان کردند
بی منت عمرشان را به پایمان ریختند
بی منت خوابشان را زدند تا ما راحت بخوابیم
بی منت غذا درست کردند و جلویمان گذاشتند
بی منت آرزوهایشان را با ما تقسیم کردند
بی منت به حرفهایمان گوش دادند
شادی روح تمام مادرانی
که اکنون در میان ما نیستند.