برای شناخت بهتر آدم ها :
کافیست فقط یکبار
بر خلاف میلشان عمل کنید.
عزیزان دانش آموز ،
آموزگاران دلسوز و فداکار ،
آغاز سال تحصیلی جدید را
برایتان توام با موفقیت و سربلندی آرزومندیم.
بدانید که این محرومیت ها،
با تلاش و همت شما
در راه علم و دانش
و کسب عزت نفس
برایتان محبوبیت را در پی دارد.
مطمئن باشید با تلاش و کوشش
به بالاترین مدارج علمی خواهید رسید.
اهداف و انگیزه امام حسین از قیام عاشورا
قیام امام حسین (ع) مظهر نبرد حق بر علیه باطل بود.
قیام الهی بود که هر چه زمان میگذرد،
تبلوری بیشتری پیدا کرده
و آموزهای آن روشن تر میشود.
در این نوشتار
اهداف و پیام های تربیتی این قیام به اختصار بیان میشود.
امام حسین یکی از اهداف قیام خود را
اقامه و حفظ ارزشهای راستین دین اسلام بیان میکند.
زیرا بعد از پیامبر (ص) و دوران رهبری ایشان بر جامعه اسلامی،
به علت مسائل و مشکلات پیش رو
بدعتهای جدیدی در دین و سنت پیامبر اکرم به وجود آمده بود.
بدعتهای جدید ، خود موجب انحراف در جامعه اسلامی شده بود.
از این رو جامعه اسلامی از مسیر اصلی خود دچار انحراف شده
و نیاز به اصلاحات اساسی داشت.
از این رو امام حسین(ع) از خلفای زمان بیعت نکرده
تا این انحراف را آشکار سازند.
بنابراین یکی دیگر از اهداف امام حسین،
انگیزه اجتماعی و اصلاح فرهنگی اوضاع و شرایط حال جامعه بود.
تا بدین طریق به جهل زدایی عامه مردم بپردازند
و ایشان را با انحرافهای آشکار در جامعه آشنا سازند.
در این راستا امام حسین(ع)
با قیام خود پیام هایی به انسانها در اعصار مختلف ارائه میکنند.
منبع:
شهید مرتضی مطهری
در جلد نخست «حماسه حسینی»
اشتباهات رایج در روایت وقایع عاشورا را برشمرده است
که در ادامه به 4 مورد از اصلی ترین آنها اشاره می شود.
اشتباه اول:
اوج عزاداری امام حسین(ع) ده روز اول ماه محرم الحرام است
و در بین سخنرانان و مداحان،
مشهور است که
هر شب را به یکی از شهدای کربلا اختصاص دهند؛
مثلاً شب سوم برای حضرت رقیه
و شب هفتم را برای حضرت علی اصغر(ع) سوگواری می کنند
و تاسوعا را نیز به حضرت عباس(ع) اختصاص می دهند.
همین قرارداد بین مداحان و منبری ها باعث شده است که
عده ای گمان کنند، حضرت رقیه
روز سوم محرم به شهادت رسیده است
و از همه بدتر اینکه گمان می کنند
حضرت ابالفضل(ع) در روز تاسوعا به شهادت رسیده است.
اما حقیقت این است که
تمام شهدای کربلا در روز عاشورا به شهادت رسیده اند
و حضرات ابالفضل،
علی اکبر و علی اصغر
همه قبل از امام حسین(ع) و در روز عاشورا
در پیکار با سپاه عمر سعد کشته شده اند.
حضرت رقیه(س) نیز پس از شهادت پدرش
در شام از دنیا رفته است.
اشتباه دوم:
باور عمومی این است که
حضرت حسین بن علی(ع) و اهل بیت و اصحابش سه شبانه روز
آب ننوشیدند و سپس تشنه کام به مقابله با دشمن رفته اند؛
اما حقیقت این است که عمر سعد سه روز قبل از عاشورا
عمرو بن حجاج را با پانصد سوار فرستاد
تا کنار شریعه فرود آیند و میان یاران حسین و آب فاصله اندازند.
اما این به این معنی نیست که
هیچ ذخیره آبی در خیمه ها نبوده است.
در کتاب ارشاد نوشته شیخ مفید(ره) آمده است:
«در شب عاشورا
زینب (س) دست بر گریبان برده و بیهوش بر زمین افتاد.
حسین(ع) برخاسته آب بر روی خواهر پاشید و...»
این نقل معتبر نشان می دهد که
تا شب عاشورا هنوز آب در خیمه ها بوده
و اصل تشنه کامی به روز عاشورا،
گرمی هوا و شدت مبارزه مربوط است.
شیخ عباس قمی(ره) در منتهی الامال می گوید:
«شب عاشورا امام حسین(ع)، حضرت علی اکبر(ع) را
با سی سوار و بیست پیاده فرستاد که چند مشک آب آورند
و اهل بیت و اصحاب خود را فرمود که از این آب بیاشامید،
آخر توشه شماست و وضو بسازید و غسل کنید».
اشتباه سوم:
یکی از معروف ترین تحریف ها
ماجرای حضرت لیلی مادر حضرت علی اکبر(ع) است
و چه روضه ها که در این زمینه خوانده نمی شود؛
در روضه ها ذکر می شود که
حضرت علی اکبر قبل از رفتن به میدان با مادرش
چه نجواهایی می کرد،
یا اینکه حضرت لیلی در خیمه ها رفته و در آنجا دعا کرده که
خداوند حضرت علی اکبر را سالم برگرداند
که متأسفانه این موضوع محور بعضی تعزیه ها نیز شده است.
اما حقیقت این است که اصلاً لیلایی در کربلا نبوده است؛
البته لیلی مادر حضرت علی اکبر(ع) هست؛
اما حتی یک مورخ هم به حضور آن حضرت در کربلا و روز عاشورا
گواهی نمی دهد.
اشتباه چهارم:
مطلب بعدی مربوط به حضرت علی اکبر(ع) این است که
آن حضرت قبل از رفتن به معرکه جنگ از پدر رخصت خواست
و آن حضرت اذن میدان نداده اند و مثلاً فرموده اند که
تو هنوز جوانی و حیف است که از دست بروی
و چه اشعار و تعزیه ها که پیرامون آن نساخته ایم؛
اما حقیقت این است که تمام مورخین نوشته اند،
هر کس از امام حسین(ع) اذن میدان می خواست،
اگر می شد حضرت برایشان عذری می آورد
ولی در مورد جناب علی اکبر گفته اند:
«فاستأذن اباه،فأذن له» یعنی تا اجازه خواست گفت برو.
انسان بودن هزینه ی سنگینی دارد:
کسی که درباره ی پول و دستمزدش
زیاد اصرار نمی کند
و خیال می کند دیگران انصاف و شعور دارند،
نادان نیست ، مناعت طبع دارد.
کسی که برای شنیدن
حرف ها و شعرها و قصه ها و آثار هنری یک جوان بی تجربه،
وقت می گذارد و حوصله به خرج می دهد،
نادان نیست، منظم و محترم است
کسی که به دیگرن اعتماد می کند
و آنها را سر سفره خود می نشاند
و به خانه اش راه می دهد
و صمیمانه و دوستانه رفتار می کند
نادان نیست، متواضع و مهربان است.
کسی که برای حل مشکلات دیگران
به آنها پول قرص می دهد
یا ضامن وام آنها می شود
و نمی گوید که ندارم و گرفتارم،
نادان نیست. کریم و جوانمرد است.
کسی که از معایب و کاستی های دیگران
در می گذرد
و بدی ها را نادیده می گیرد،
نادان نیست. شریف است.
کسی که در مقابل بی ادبی و بی شخصیتی دیگران
با تواضع و محترمانه صحبت می کند
و مانند آنها توهین و بدهنی نمی کند،
نادان نیست. مودب و باشخصیت است.
شهید احمدعلی نیری در تابستان 1345
در روستای آینه ورزان دماوند چشم به جهان گشود.
از همان زمان کودکی به حق الناس و نماز اول وقت
بسیار حساس بود.
در مقابل معصیت و گناه واکنش نشان میداد.
همه میدانستند که
اگر در مقابل او غیبت کسی را بکنند
با آنها برخورد سختی خواهد کرد.
او در تاریخ 27 بهمن ماه سال 64
و در سن 19 سالگی
طی عملیات والفجر8
به آرزوی دیرینهاش یعنی شهادت رسید.
احمدعلی نیری
یکی از شاگردان خاص آیت الله حق شناس بود.
«دکتر محسن نوری»
یکی از دوستان شهید بود که از دوران کودکی با او همراه بوده
و خاطرات مشترکی با این شهید والامقام و عارف مسلک داشته است.
او در مورد نحوه تحول این شهید
که با وجود سن کمش اما مراتب عرفانی زیادی را طی کرده بود
به ذکر خاطرهای از زبان خود شهید اشاره میکند.
این خاطره :
در کتاب «عارفانه»
کاری از «گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی»
نقل شده است
که در ادامه میآید:
رفتار و عملکرد احمد با بقیه فرق چندانی نداشت.
در داخل یک جمع همیشه مثل آنها بود
با آنها میخندید با آنها حرف میزد و...
احمد هیچ گاه خود را از دیگران بالاتر نمیدانست.
در حالی که همه میدانستیم که او از بقیه به مراتب بالاتر است.
از همان دوران راهنمایی که درگیر مسائل انقلاب شدیم
احساس کردم که از احمد خیلی فاصله گرفتم.
احساس کردم که احمد خداوند را به گونهای دیگر میشناسد
و بندگی میکند!
ما نماز میخواندیم تا رفع تکلیف کرده باشیم
اما دقیقا میدیدم که احمد از نماز و مناجات با خدا لذت میبرد.
شاید لذت بردن از نماز برای یک انسان عارف و عالم طبیعی باشد
اما برای یک پسر بچه 12 ساله عجیب بود.
من سعی می کردم بیشتر با او باشم تا ببینم چه میکند.
اما او رفتارش خیلی عادی بود و مثل بقیه میگفت و میخندید.
من فقط میدیدم اگر کسی کار اشتباهی انجام میداد
خیلی آهسته و مخفیانه به او تذکر میداد.
احمد امر به معروف و نهی از منکر را فراموش نمیکرد.
فقط زمانی برافروخته میشد که
میدید کسی در یک جمعی غیبت میکند
و پشت سر دیگران صحبت میکرد
در این شرایط دیگر ملاحظه بزرگی و کوچکی را نمیکرد
با قاطعیت از شخص غیبت کننده میخواست که ادامه ندهد.
من در آن دوران نزدیکترین دوست احمد بودم.
ما رازدار هم بودیم.
یک بار از احمد پرسیدم که
احمد من و تو از بچگی همیشه با هم بودیم
اما سوالی از تو دارم
نمیدانم چرا در این چند سال اخیرشما این قدر رشد معنوی کردید
اما من...
لبخندی زد
و میخواست بحث را عوض کند
اما دوباره سوالم را پرسیم
بعد از کلی اصرار سرش را بالا آورد و گفت:
طاقتش را داری؟!
با تعجب گفتم: طاقت چی رو؟! گفت بنشین تا بهت بگم.
نفس عمیقی کشید و گفت
یک روز با رفقای محل و بچههای مسجد رفته بودیم دماوند.
شما توی آن سفر نبودید
همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند.
یکی از بزرگترها گفت
احمد آقا برو این کتری رو آب کن و بیاور تا چای درست کنیم.
بعد جایی رو نشان داد گفت اون جا رودخانه است
برو اون جا آب بیاور
من هم را افتادم.راه زیادی نبود
از لا به لای بوتهها ودرختها به رودخانه نزدیک شدم
تا چشمم به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را پایین انداختم
وهمان جا نشستم!
بدنم شروع به لرزیدن کرد نمیدانستم چه کار کنم!
همان جا پشت بوتهها مخفی شدم.
من میتوانستم به راحتی یک گناه بزرگ انجام دهم.
در پشت آن بوتهها چندین دختر جوان مشغول شنا کردن بودند.
من همان جا خدا را صدا کردم و گفتم :
«خدایا کمکم کن الآن شیطان من را وسوسه میکند
که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمیشود
اما به خاطر تو از این از این گناه میگذرم.»
بعد کتری خالی را از آن جا برداشتم
و از جای دیگر آب آوردم.
بچهها مشغول بازی بودند.
من هم شروع به آتش درست کردن بودم
خیلی دود توی چشمانم رفت.
اشک همین طور از چشمانم جاری بود.
یادم افتاد که حاج آقا گفته بود:
«هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.»
من همینطور که اشک میریختم گفتم از این به بعد برای خدا گریه میکنم.
حالم خیلی منقلب بود.
از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود
هنوز دگرگون بودم.
همین طور که داشتم اشک میریختم
و با خدا مناجات میکردم
خیلی با توجه گفتم:
«یاالله یا الله...»
به محض این که این عبارت را تکرار کردم
صدایی شنیدم ناخودآگاه از جایم بلند شدم.
از سنگ ریزهها و تمام کوهها و درختها صدا میآمد.
همه میگفتند:
«سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح»
(پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح)
وقتی این صدا را شنیدم
ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم
دیدم بچهها متوجه نشدند.
من در آن غروب با بدنی که از وحشت میلرزید
به اطراف میرفتم
از همه ذرات عالم این صدا را میشنیدم!
احمد بعد از آن کمی سکوت کرد.
بعد با صدایی آرام ادامه داد:
از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد!
احمد بلند شد و گفت این را برای تعریف از خودم نگفتم.
گفتم تا بدانی
انسانی که گناه را ترک کند
چه مقامی پیش خدا دارد.
بعد گفت:
«تا زندهام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن.
گفت دانایى که گرگى خیره سر
هست پنهان در نهاد هر بشر
... لاجرم جارى است پیکارى بزرگ
روز و شب مابین این انسان و گرگ
زور بازو چاره این گرگ نیست
صاحب اندیشه داند چاره چیست؟
اى بسا انسان رنجور و پریش
سخت پیچیده گلوى گرگ خویش
اى بسا زور آفرین مردِ دلیر
مانده در چنگال گرگ خود، اسیر
هرکه گرگش را دراندازد به خاک
رفته رفته مىشود انسان پاک
هرکه با گرگش مدارا مىکند
خلق و خوى گرگ پیدا مىکند
هرکه از گرگش خورد دائم شکست
گرچه انسان مىنماید، گرگ هست
در جوانى جان گرگت را بگیر
واى ، اگر این گرگ ، گردد با تو پیر
روز پیرى گرکه باشى همچو شیر
ناتوانى در مصاف، گرگ پیر
اینکه مردم یکدگر را مىدرند
گرگهاشان رهنما و رهبرند
اینکه انسان هست این سان دردمند
گرگها فرمان روایى مىکنند
این ستمکاران که با هم همرهند
گرگهاشان آشنایان همند
گرگها همراه و انسانها غریب
با که باید گفت این حال عجیب